سر آزاده ما منت افسر نکشد از صائب تبریزی غزل 3471
1. سر آزاده ما منت افسر نکشد
بیضه ما به ته بال هما سر نکشد
1. سر آزاده ما منت افسر نکشد
بیضه ما به ته بال هما سر نکشد
1. عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد
مرغ آزاد چو گردد ز قفس می رقصد
1. تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد
هر سر موی مرا نام خدا یاد آمد
1. دیگر از پرده برون نغمه طنبور آمد
باز ناخن زن دلهای پر از شور آمد
1. از قضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدر انداز نگاه تو به یادم آمد
1. به لبم بی تو چنان تند نفس می آمد
که ز تبخاله ام آواز جرس می آمد
1. شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند!
1. دلش از گریه من رنگ نمی گرداند
کوه را سیل گرانسنگ نمی گرداند
1. خویش را گر ز خور و خواب توانی گذراند
کشتی خود سبک از آب توانی گذراند
1. نه زر و سیم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند
در بساط تو همین گرد سفر خواهد ماند
1. حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند
رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند
1. چهره ات شمع فروزان شده را می ماند
کاکلت دود پریشان شده را می ماند