اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید از صائب تبریزی غزل 3448
1. اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید
کعبه آن است که در ناف بیابان باشد
1. اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید
کعبه آن است که در ناف بیابان باشد
1. آسمان ساغری از محفل مردان باشد
گردش چرخ به کام دل مردان باشد
1. آتش قافله ما دل روشن باشد
گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد
1. بیخودی بال و پر روح گشودن باشد
کم زنی مرتبه خویش فزودن باشد
1. زردی روی من از باده کشیدن باشد
موج می رنگ مرا بال پریدن باشد
1. داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد
مهری از محضر رسوایی مجنون باشد
1. چشم بیدار چراغ سر بالین باشد
خواب در پله مرگ است چو سنگین باشد
1. هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد
دلش آویخته پیوسته به یک مو باشد
1. نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
تحفه سوختگان مشت شراری باشد
1. گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد
نیست ممکن که توان یافت کجا می باشد
1. کی دل سالک سرگشته بجا می باشد؟
حرکت لازمه قبله نما می باشد