پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد از صائب تبریزی غزل 3400
1. پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد
که دل آبله بر ریگ روان می سوزد
1. پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد
که دل آبله بر ریگ روان می سوزد
1. هر که زشت است همان زشت به عقبی خیزد
کور از خواب محال است که بینا خیزد
1. دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد
خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد
1. چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد
زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد
1. در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد
این سحابی است که از دامن تر برخیزد
1. منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد
هر که شب سیر خورد صبح گران برخیزد
1. نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد
نه ز همصحبتی ما ضرری برخیزد
1. می توان گرد خط از آینه حسن زدود
از گهر گرد یتیمی اگر آسان خیزد
1. گریه ابری است که از دامن دل می خیزد
آه گردی است که از رفتن دل می خیزد
1. زنگ غفلت ز دل من نگران می خیزد
از زمین سبزه خوابیده گران می خیزد
1. من که دارم که گلم بر سر بالین ریزد؟
قطره ای چند مگر دیده خونین ریزد
1. عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد
فرصتش باد که بسیار بجا می ریزد