اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد از صائب تبریزی غزل 3376
1. اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد
جگر تشنه خورشید به کوثر گیرد
1. اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد
جگر تشنه خورشید به کوثر گیرد
1. چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟
از نمکزار چه مقدار نمکدان گیرد؟
1. کیست دست من آزاده ز یاران گیرد؟
سرو را دست مگر ابر بهاران گیرد
1. تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد
تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد
1. شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد
تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد
1. قدم از صدق درین مرحله می باید زد
می لعل از قدح آبله می باید زد
1. عشق اول به دل سوخته آدم زد
مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد
1. قطره آن کس که پی آب به ظلمت می زد
کاش خود را به دم تیغ شهادت می زد
1. هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد
1. آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را
که چو یعقوب درین کار نظر می بازد
1. نیست ممکن دل آشفته به سر پردازد
بید مجنون به سرانجام ثمر پردازد
1. عاشق محو به دلدار نمی پردازد
بلبل مست به گلزار نمی پردازد