رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد از صائب تبریزی غزل 3353
1. رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد
زرهی نیست که بتوان به قبا پنهان کرد
1. رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد
زرهی نیست که بتوان به قبا پنهان کرد
1. حسن روزی که صف آرایی آن مژگان کرد
صف محشر علم شهرت خود پنهان کرد
1. از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد
منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد
1. قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد
راه باریک چو افتاد گذر نتوان کرد
1. دامن دولت دنیا نتوان سخت گرفت
سایه بال هما را به قفس نتوان کرد
1. دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد
1. تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد
مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد
1. برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد
تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد
1. سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد
تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد
1. سیر حسن خود اگر در دل ما خواهی کرد
سفر آینه را رو به قفا خواهی کرد
1. آن که منع من مخمور ز صهبا میکرد
لب میگون ترا کاش تماشا میکرد