روزگار طرب و نوبت غم می گذرد از صائب تبریزی غزل 3341
1. روزگار طرب و نوبت غم می گذرد
ماتم و سور جهان زود ز هم می گذرد
1. روزگار طرب و نوبت غم می گذرد
ماتم و سور جهان زود ز هم می گذرد
1. از میان تیغ برآورد که زمان می گذرد
وقت پیرایش گلزار جهان می گذرد
1. کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد
زمزم از خاک درت اشک فشان می گذرد
1. غنچه راز مرا آه به ناخن وا کرد
خنده چاک، گریبان مرا رسوا کرد
1. دولت از دیده بیدار طلب باید کرد
گریه چون شمع نهان در دل شب باید کرد
1. خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد
در حضر فکر سرانجام سفر باید کرد
1. ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد
از گزند می بی جوش حذر باید کرد
1. نوبهارست سرانجام زری باید کرد
به خرابات ز مسجد گذری باید کرد
1. دل چون آینه را تار نمی باید کرد
پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد
1. روی آیینه دل تار نمی باید کرد
پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد
1. خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد
خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد
1. رو نهان از دل بی کینه نمی باید کرد
اینقدر ناز به آیینه نمی باید کرد