از دو عالم دل اگر رو به سویدا میکرد از صائب تبریزی غزل 3364
1. از دو عالم دل اگر رو به سویدا میکرد
سیر پرگار درین نقطه تماشا میکرد
1. از دو عالم دل اگر رو به سویدا میکرد
سیر پرگار درین نقطه تماشا میکرد
1. بیتو گر شاخ گلی دیده تماشا میکرد
مشق نظاره آن قامت رعنا میکرد
1. حسن آن روز که آیینه مصفا میکرد
عشق در پرده زنگار تماشا میکرد
1. در چمن جلوهگر آن قامت رعنا میکرد
ناله فاخته را سرو دو بالا میکرد
1. خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد
ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد
1. از خموشی دل روشن گهران آب خورد
کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد
1. چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟
کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟
1. اوست عاقل که درین غمکده صهبا نخورد
روی دست از قدح و پای ز مینا نخورد
1. جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد
دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد
1. شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
1. زاهد خشک ز میخانه چه لذت گیرد؟
گل کاغذ ز بهاران چه طراوت گیرد؟
1. هر که در وقت جوانی ره طاعت گیرد
خط پاکی ز عرق ریزی خجلت گیرد