1 گر چه ما را نیست بر روی زمین ویرانه ای خانه ها چون گنج در زیر زمین داریم ما
2 از گریبان گل بی خار اگر سر بر زنیم خار در چشم از نگاه دوربین داریم ما
3 نوخطی پیوسته ما را هست در مد نظر بر جگر دایم خراشی چون نگین داریم ما
4 نیست غیر از نقش پای دشت پیمایان عشق آشنارویی که در روی زمین داریم ما
1 نگردید آتشین رخساره ای فریادرس ما را مگر از شعله آواز درگیرد قفس ما را
2 ز بی دردی به درد ما نپردازند غمخواران همین آیینه می گیرد خبر، گاه از نفس ما را
3 نچیدم از گرفتاری گلی هر چند از خواری ز زخم خار و خس دست حمایت شد قفس ما را
4 اگر چه پنجه ما را، ز نرمی موم می تابد زبان آهنین در ناله باشد چون جرس ما را
1 ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را گهر چون ابر می ریزد ز دامن سایل ما را
2 که می آید به سرقت دل ما جز پریشانی؟ که می پرسد به غیر از سیل راه منزل ما را؟
3 به تیغ بی نیازی خون آهوی حرم ریزد سیه چشمی که در پی می دود مرغ دل ما را
4 ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را
1 مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را به هر آیینه تاریک منما جوهر خود را
2 تو ای پروانه عاجز، تلاش قرب آتش کن که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را
3 ازان خورشید بر گرد جهان سرگشته می گردد که بر فتراک صاحب دولتی بندد سر خود را
4 کسی تا چند پنهان چون زره زیر قبا دارد ز بیم تیر باران حسودان جوهر خود را؟
1 ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا
2 نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا
3 چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا
4 یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا
1 ز زلف آه آخر روی جانان می شود پیدا درین ابر سیه آن برق جولان می شود پیدا
2 محبت می کند ظاهر عیار طاقت دلها که ظرف کشتی هر کس ز طوفان می شود پیدا
3 چه رسوایی است با مستوری اسرار محبت را که چندانی که می سازند پنهان، می شود پیدا
4 نسیم آشنارویی که من سرگشته اویم ندانم در کدامین باغ و بستان می شود پیدا
1 سپند از مردم چشم است حسن عالم آرا را که نیل چشم زخم از عنبر ساراست دریا را
2 کند مژگان من هرگاه دست از آستین بیرون شود گرداب بر کف کاسه دریوزه دریا را
3 چه پروا دارد از سنگ ملامت دل چو شد وحشی؟ که کوه قاف نتواند شکستن بال عنقا را
4 مگر آن سرو بالا بر سر من سایه اندازد وگرنه سایه بی دست شاخ و برگ، سودا را
1 گر به ظاهر چون لب پیمانه خاموشیم ما از ته دل چون خم سربسته در جوشیم ما
2 گر در آن محراب ابرو نیست ما را راه حرف از دعاگویان آن صبح بناگوشیم ما
3 از نسیمی می شود بنیاد ما زیر و زبر بحر هستی را حباب خانه بر دوشیم ما
4 رزق ما از شهد چون زنبور غیر از نیش نیست ورنه این میخانه را صهبای سرجوشیم ما
1 مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا
2 به پیچ وتاب کوته می شود این راه بی پایان مکن تا هست فرصت، کوتهی در پیچ و تاب اینجا
3 بهشت و دوزخ باریک بینان نقد می باشد حساب خود نیندازد به فردا، خود حساب اینجا
4 زر کامل عیار از بوته آید سرخ رو بیرون نیندیشد ز آتش هر که گردیده است آب اینجا
1 جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما
2 می توان از شمع ما گل چید در صحرای قدس زیر گردون چون چراغ زیر دامانیم ما
3 بر بساط بوریا سیر دو عالم می کنیم با وجود نی سواری برق جولانیم ما
4 حاصل ما نیست غیر از خارخار جستجو گردباد دامن صحرای امکانیم ما