1 دردمندی سر به گردون می رساند آه را می فزاید پیچ و تاب این رشته کوتاه را
2 قطع صحرای عدم را عمر جاویدان کم است من به جان بی نفس چون طی کنم این راه را؟
3 در به روی طالب حق می شود از ذکر باز نیست جز این حلقه دیگر حلقه آن درگاه را
4 باعث افزایش روشن ضمیران کاهش است کز شکست خویش باشد مومیایی ماه را
1 از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را
2 خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را
3 خصم را کردم به همواری حصار خویشتن می کند آیینه من موم، سنگ خاره را
4 از تردد کرد آزادم دل بی آرزو خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
1 می کشد در خاک و خون مژگان دلجویی مرا تیغ زهرآلود باشد چین ابرویی مرا
2 هر سخنسازی سخن نتواند از من واکشید بر سر حرف آورد چشم سخنگویی مرا
3 تا بشویم دست خود پاک از جهان آب و گل بس بود چون سرو ازین گلشن لب جویی مرا
4 سبز می شد حرف در منقار طوطی ز انفعال در نظر می بود اگر آیینه رویی مرا
1 راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما آب و رنگ گوهر از گنجینه می یابیم ما
2 عینک بینایی ما دوربین افتاده است فیض شنبه از شب آدینه می یابیم ما
3 آنچه از پیر طریقت کشف نتواند شدن در خرابات از می دیرینه می یابیم ما
4 شب به چشم ما نسازد روز روشن را سیاه فیض صبح از سینه بی کینه می یابیم ما
1 آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را
2 گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را
3 می توان در سینه روشن ضمیران روی دید آب می سازد فروغ این گهر گنجینه را
4 زندگانی با فشار قبر کردن مشکل است پاک کن از صفحه خاطر غبار کینه را
1 از سر و سامان چه می پرسی من دیوانه را؟ جوش می برداشت از جا سقف این میخانه را
2 تا نگردد آب دل از ناله های آتشین نیست ممکن یافتن آن گوهر یکدانه را
3 ابجد عشق مجاز از نونیازان خوشنماست پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را
4 از خس و خاشاک بگذر، گرد گلها طوف کن تا چو زنبور عسل پر شهد سازی خانه را
1 یک نفس گر دور سازی از کنار آیینه را می کند بی تابی دل سنگسار آیینه را
2 تا خط سبز تو آمد در کنار آیینه را می رود آب خضر در جویبار آیینه را
3 بر شکستی تا ز روی ناز دامان نقاب آب شد دل از گداز انتظار آیینه را
4 تا به حسن هرزه گرد او شود جایی دچار نیست چون آب روان یک جا قرار آیینه را
1 یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما همخیال و همصفیر و همنوا بودیم ما
2 معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد چون دو مصرع گر چه در ظاهر جدا بودیم ما
3 بود دایم چون زبان خامه حرف ما یکی گرچه پیش چشم صورتبین دو تا بودیم ما
4 چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما
1 تن به بیماری دهد چشمش پی تسخیر ما لنگ سازد خویش را آهوی آهوگیر ما
2 خانه ما در ره سیلاب اشک افتاده است حیف از اوقاتی که گردد صرف در تعمیر ما
3 راه زلف او به طی کردن نمی آید به سر ورنه کوتاهی ندارد طره شبگیر ما
4 آب می گردیم اگر بر روی ما آری گناه بگذر ای پیر مغان دانسته از تقصیر ما
1 چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پا بر جای این آبیم ما
2 بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی زبان عالم آبیم ما
3 می شود روشن ز خاموشی چراغ عاشقان در هلاک خویش چون پروانه بی تابیم ما
4 راحت دنیا حجاب دیده بیدار نیست بر بساط گل چو شبنم غنچه می خوابیم ما