1 از ته دل نیست در میخانه استغفار ما خوابها در پرده دارد دیده بیدار ما
2 در حوادث طاقت ما را شکیب دیگرست می کند پهلو تهی سیلاب از دیوار ما
3 گریه مستانه زنگ کلفت از دل می برد آب گوهر می نشاند گرد در بازار ما
4 ای سلیمان اینقدر استادگی در کار نیست می گشاید ناخن موری گره از کار ما
1 دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را این سبو از خود برآرد در شکستن باده را
2 روی شرم آلود گل را باغبان در کار نیست حاجب و دربان نمی باید در نگشاده را
3 کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است راه پیمای جنون زنار داند جاده را
4 در دل روشن ندارد ره تمنای بهشت نقش یوسف می کند مغشوش لوح ساده را
1 تا خرام قامت او برد از سر هوش ما پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما
2 آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما
3 جوهر ما را می لعلی نمایان می کند می شود از باده افزون آب و رنگ هوش ما
4 جام ما در پرده دارد نغمه های جانگداز دست خود کوتاه دارید از لب خاموش ما
1 گر به این دستور خیزد، شمع ماتم می کند دود تلخ خط چراغ دودمان حسن را
2 چون ورق برگشت، موری شیر را عاجز کند خط به مویی بست دست قهرمان حسن را
3 خواب ما را از طراوت گر چه سنگین کرد خط سیل بی زنهار شد خواب گران حسن را
4 می ربایندش هوسناکان ز دست یکدگر نرم کرد از بس که خط پشت کمان حسن را
1 کرد سودا آسمان سیر این دل دیوانه را سوختن شد باعث نشو و نما این دانه را
2 محو شد در حسن آن کان ملاحت، دیده ها از زمین شور، بیرون شد نباشد دانه را
3 عشق سازد حسن عالمسوز را در خون دلیر ذوالفقار شمع باشد بال و پر پروانه را
4 می شود در ساغر مخمور، می آب حیات عاشقان دانند قدر جلوه مستانه را
1 نه ز خامی نقش ها را خام می بندیم ما پرده بر چشم بد ایام می بندیم ما
2 دیده خونخوار ما را نیست سیری از شکار خاکساری را به خود چون دام می بندیم ما
3 فیض بالادست مینا را طلب در کار نیست چون لب ساغر، لب از ابرام می بندیم ما
4 می شود همچون فلاخن شهپر پرواز ما سنگ اگر بر جان بی آرام می بندیم ما
1 می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟
2 شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست زنده گردان از عبادت این زمین مرده را
3 ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان در گره چون غنچه خواهی بست چند این خرده را؟
4 زنگ هیهات است از پیکان زداید خون گرم باده چون آرد به حال خود دل افسرده را؟
1 خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا بالش پر می شود سنگی که شد بالین مرا
2 آهم از دل تا به لب جولان کند در لاله زار در گلو از بس گره شد گریه خونین مرا
3 بس که ترسیده است از خواب پریشان چشم من می گزد چون مار و عقرب بستر و بالین مرا
4 از گرانی سنگلاخ آرد برون سیلاب را کی شود سنگ ملامت لنگر تمکین مرا؟
1 جلوه برقی است در میخانه هشیاری مرا از پی تغییر بالین است بیداری مرا
2 چون فلاخن کز وصال سنگ دست افشان شود می دهد رطل گران از غم سبکباری مرا
3 تا نیابم در سخن میدان، نمی آیم به حرف همچو طوطی لوح تعلیم است همواری مرا
4 نیست چون ریگ روانم در سفر واماندگی راحت منزل بود از نرم رفتاری مرا
1 چهره ات بال سمندر می کند آیینه را خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را
2 این شکوه حسن با خورشید عالمتاب نیست شوکت حسنت سکندر می کند آیینه را
3 جلوه آن خط نوخیز و لب شکرفشان بال طوطی، تنگ شکر می کند آیینه را
4 آفتاب بی زوال حسن عالمسوز او گرم چون صحرای محشر می کند آیینه را