1 بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من به راه انداختم این کاروان خفته را
2 مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از زندگی است گرگ می آید به خواب اکثر شبان خفته را
3 نقد انفاس گرامی رفت از غفلت به باد راهزن از خویش باشد کاروان خفته را
4 مهر بر لب زن که می ریزد نمک در چشم خواب خنده بی شرمی گلها خزان خفته را
1 گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را
2 عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال می کند پرنافه چون صحرای چین آیینه را
3 تا چه خواهد کرد یارب با دل مومین من ساخت مجمر آن عذار آتشین آیینه را
4 بر سر زانو به چندین عزتش جا می دهند تازه رخساران ز چشم پاک بین آیینه را
1 تر نسازد گریه های ابر نیسانی مرا جوهر دیگر بود در گوهرافشانی مرا
2 چون نباشم یک سر و گردن بلند از آفتاب؟ می کند زخم تو بر گردن گریبانی مرا
3 گر نمی شد دانه خال تو خضر راه کفر سبحه می انداخت در دام مسلمانی مرا
4 در قیامت هم نخواهم از عتابش شکوه کرد زین زبان بندی که کرد آن چین پیشانی مرا
1 از نظرها چون کند وحشت نهان دیوانه را سنگ طفلان می شود سنگ نشان دیوانه را
2 چون سیاوش سالم از دریای آتش بگذرد مرکب نی گر بود در زیر ران دیوانه را
3 آتش سوزنده را خاشاک بال و پر شود هیچ پروا نیست از زخم زبان دیوانه را
4 برگ عیش بیکسان در هر گذر آماده است سنگ، هم نقل است و هم رطل گران دیوانه را
1 جامه آزادگی چالاک باشد سرو را جیب و دامن فارغ از خاشاک باشد سرو را
2 رخت زنگاری بهار بی خزان دیگرست دل چو از زنگ کدورت پاک باشد سرو را
3 بی بری دارالامان مردم آزاده است کی دل از بی حاصلی غمناک باشد سرو را؟
4 می توان بر سرکشان غالب شد از آزادگی آب با آن منزلت در خاک باشد سرو را
1 سخت دشوارست پیچیدن عنان ناله را دل چو نی سوراخ گردد دیده بان ناله را
2 در خزان طی کرد بلبل داستان ناله را نیست چون افسردگی مهری دهان ناله را
3 گر چه در سیر مقامات است کاهل اسب چوب نی به منزل می رساند کاروان ناله را
4 نیست پیرآموز، درس ناله زود آشنا طفل مادرزاد می داند زبان ناله را
1 از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما چون زمین شور از خود می تراود آب ما
2 آبروی گوهر از گرد یتیمی می شویم بحر را سازد غبارآلود اگر سیلاب ما
3 با کمال بی قراری دلنشین افتاده ایم در کف آیینه لنگر می کند سیماب ما
4 آه سرد ما جهانی را به شور آورده است می کند کار نمک در دیده ها مهتاب ما
1 صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را می کند دربسته آهی خانه آیینه را
2 درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است این سپند شوخ، مجمر می کند گنجینه را
3 عمر باقی مانده را نتوان به غفلت صرف کرد ساقیا پیش آر آن ته شیشه دوشینه را
4 زنگ از آیینه تاریک صیقل می برد مگذران بی باده روشن شب آدینه را
1 کاسه زانوست جام جم دل آگاه را یوسف از روی زمین خوش تر شمارد چاه را
2 از غبار خط مشکین حسن می بالد به خود گرد لشکر توتیای چشم باشد شاه را
3 می نماید حسن در آغوش عاشق خویش را در کنار هاله باشد حسن دیگر ماه را
4 اهل غیرت نیست ممکن بازی دنیا خورد شیر چون گردن گذارد حیله روباه را؟
1 نیست پروای فنای خود دل وارسته را تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را
2 در دیار عشق کس را دل نمی سوزد به کس از تب گرم است اینجا شمع بالین خسته را
3 آه اوراق دلم را هر یکی جایی فکند رشته شد مقراض از ناسازی این گلدسته را
4 عیش دنیا بی طراوت می کند رخسار را پوست بر تن خشک شد از هرزه خندی پسته را