راز دل ها را ز لوح سینه می از صائب تبریزی غزل 263
1. راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما
آب و رنگ گوهر از گنجینه می یابیم ما
1. راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما
آب و رنگ گوهر از گنجینه می یابیم ما
1. نه ز خامی نقش ها را خام می بندیم ما
پرده بر چشم بد ایام می بندیم ما
1. یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
همخیال و همصفیر و همنوا بودیم ما
1. ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما
رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما
1. با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما
همچو مرکز پای بر جاییم و سیاریم ما
1. در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما
همچو مرکز پای برجاییم و سیاریم ما
1. دیده سیر و دل بی مدعا داریم ما
آنچه می باید درین مهمانسرا داریم ما
1. از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما
1. شیوه های چشم او را در نظر داریم ما
مو به مو زان جنبش مژگان خبر داریم ما
1. از حیات بی وفا یاری طمع داریم ما
در نشیب از سیل خودداری طمع داریم ما
1. یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما