شوق دیدار تو می بخشد نظر از صائب تبریزی غزل 239
1. شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را
می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را
1. شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را
می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را
1. گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را
زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را
1. از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما
چون زمین شور از خود می تراود آب ما
1. چون ندارد حرف ره در خلوت محجوب ما
پیچ و تاب بی قراری ها بود مکتوب ما
1. داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما
جغد می گردد همایون در خراب آباد ما
1. از کمر بیرون نیامد تیشه فرهاد ما
کوه را برداشت از جا ناله و فریاد ما
1. صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما
کوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما
1. در گذر ای آسمان از وادی آزار ما
شیشه خود را مزن بر سنگ بی زنهار ما
1. از ته دل نیست در میخانه استغفار ما
خوابها در پرده دارد دیده بیدار ما
1. از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما
شور محشر خنده کبکی است در کهسار ما
1. می نماید پایکوبان دار را منصور ما
تاک را آتش عنان سازد می پر زور را
1. حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما
گردش چشمی بود بس حلقه زنجیر ما