از سر و سامان چه می پرسی از صائب تبریزی غزل 227
1. از سر و سامان چه می پرسی من دیوانه را؟
جوش می برداشت از جا سقف این میخانه را
1. از سر و سامان چه می پرسی من دیوانه را؟
جوش می برداشت از جا سقف این میخانه را
1. شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را
بی قراری می دهد بال دگر پروانه را
1. کوکب سعدی بود از هر شرر پروانه را
اختری پیوسته باشد در گذر پروانه را
1. از نظرها چون کند وحشت نهان دیوانه را
سنگ طفلان می شود سنگ نشان دیوانه را
1. آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را
می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را
1. صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را
می کند دربسته آهی خانه آیینه را
1. هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را
نیست صدر و آستانی خانه آیینه را
1. از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
1. چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را
لعل جان بخشت مسیحا می کند آیینه را
1. چهره ات بال سمندر می کند آیینه را
خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را
1. چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را
طره ات سنبل به دامان می کند آیینه را
1. یک نفس گر دور سازی از کنار آیینه را
می کند بی تابی دل سنگسار آیینه را