1 با طلب مطلوب را همخانه می یابیم ما نور شمع از جبهه پروانه می یابیم ما
2 در غریبی، آشنا از آشنا هرگز نیافت لذتی کز معنی بیگانه می یابیم ما
3 می توان از نقطه ای دریافت صد طومار حرف تار و پود دام را از دانه می یابیم ما
4 موشکافان را نمی گردد صف مژگان حجاب پیچ و تاب زلف را از شانه می یابیم ما
1 هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را می دهد ترجیح بر کان بدخشان شیشه را
2 گر چه در ابر تنک خورشید را نتوان نهفت می کنم از سادگی در خرقه پنهان شیشه را
3 گر به رقص آرد دل بی تاب ما را دور نیست باده شوخی که سازد پایکوبان شیشه را
4 با شراب عشق خودداری نمی آید ز دل جوش این می می دهد کشتی به طوفان شیشه را
1 می کند پامال، تن آخر دل آسوده را می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را
2 جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟
3 آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق کاش می دید این دل و دست و قدم فرسوده را
4 می کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتی گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را
1 از مروت نیست چیدن غنچه نشکفته را چون صدف کن پرده داری گوهر ناسفته را
2 سینه اهل تعلق شاهراه تفرقه است میهمان باشد کثافت، خانه نارفته را
3 در دل تنگ است فتح الباب ها عشاق را خنده ها در پرده باشد غنچه نشکفته را
4 دیده بیدار نگذارد اگر پایی به پیش قطع کردن سخت دشوارست راه خفته را
1 در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را
2 جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را
3 اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است نیست نقلی به ز اخگر مرغ آتشخواره را
4 دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را
1 عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را ساحل از موج خطر باشد در آب افتاده را
2 دارد از حکم روان ما را قضا در پیچ و تاب اختیاری نیست خاشاک در آب افتاده را
3 دل به دریا کن که در مهد صدف بحر کرم ساخت گوهر قطره چشم سحاب افتاده را
4 ساحلی جز دست شستن نیست از جان چون حباب از تهی مغزی به دریای شراب افتاده را
1 دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را شهر زندان است روی دل به صحرا کرده را
2 کوس رحلت نغمه داود می آید به گوش پیشتر از کوچ، زاد ره مهیا کرده را
3 شهپر پرواز چشم است از تمناهای خام چشم قربانی است دل ترک تمنا کرده را
4 قطره گردد گوهر غلطان در آغوش صدف دل تپد در سینه دایم سیر دریا کرده را
1 از کمر بیرون نیامد تیشه فرهاد ما کوه را برداشت از جا ناله و فریاد ما
2 ما چو مجنون چشم آهو را سخنگو کرده ایم گنگ ماند هر که گردن پیچد از ارشاد ما
3 گر چه گوش باغبان را پرده انصاف نیست داغ ها دارد چو برگ لاله از فریاد ما
4 لوح امکان تنگ میدان است، ورنه می نمود جوهر خود را زبان خامه فولاد ما
1 شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را بی قراری می دهد بال دگر پروانه را
2 گر نباشد شمع در مد نظر پروانه را خانه روشن می کند سوز جگر پروانه را
3 حسن سنگین دل کجا، دلسوزی عاشق کجا شمع می راند به آب از چشم تر پروانه را
4 می شود بر شمع باد صبح آب زندگی گر شود دست حمایت بال و پر پروانه را
1 گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما
2 غربت ما دردمندان، پله آزادگی است نیست جز دام و قفس جای دگر مأنوس ما
3 پنجه با زور جنون کردن نه کار هر کس است سنگ می لرزد به خود از شیشه ناموس ما
4 دست خود را چون صدف بر روی هم نگذاشتیم تا نشد گنجینه گوهر کف افسوس ما