دردمندی سر به گردون می از صائب تبریزی غزل 191
1. دردمندی سر به گردون می رساند آه را
می فزاید پیچ و تاب این رشته کوتاه را
1. دردمندی سر به گردون می رساند آه را
می فزاید پیچ و تاب این رشته کوتاه را
1. ناتوانی از اجابت نیست مانع آه را
می رساند پیچ و خم آخر به منزل راه را
1. هست در نقصان تمامی ها دل آگاه را
مومیایی از شکست خویش باشد ماه را
1. کاسه زانوست جام جم دل آگاه را
یوسف از روی زمین خوش تر شمارد چاه را
1. دلفریبی چون به جولان آورد آن ماه را
مرد می باید نگه دارد عنان آه را!
1. نیست پروای فنای خود دل وارسته را
تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را
1. گو نباشد شمع بر خاک این به خون آغشته را
نور می بارد ز سیما این چراغ کشته را
1. از مروت نیست چیدن غنچه نشکفته را
چون صدف کن پرده داری گوهر ناسفته را
1. بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من به راه انداختم این کاروان خفته را
1. جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را
فرش کردم در ره می دامن سجاده را
1. نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
تخم خال عیب باشد این زمین ساده را
1. دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را
این سبو از خود برآرد در شکستن باده را