1 نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا می کند حلاجی این می مغز منصور مرا
2 مستی بلبل به ایام خزان خواهد فتاد گر به این عنوان بهار افزون کند شور مرا
3 در کف آیینه چون سیماب باشد بی قرار گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
4 می کشم با قامت خم گشته بار عشق را کم نمی سازد کشیدن چون کمان زور مرا
1 عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا آهوان از چشم نگذارند صیاد مرا
2 گر چه من چون غنچه دارم مهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مرا
3 کارها را کارفرما آب و رنگی می دهد ور نه جوی شیر زناری است فرهاد مرا
4 صید لاغر دام با خود دارد از پهلوی خویش حاجت دام و کمندی نیست صیاد مرا
1 جذبه مجنون سبک سازد ز تمکین سنگ را در کف طفلان دهد پرواز شاهین سنگ را
2 می توان دل را به آهی کرد از غم ها سبک یک فلاخن می کند آواره چندین سنگ را
3 بر گرانخوابان غفلت مهربان است آسمان کز فروغ لعل باشد شمع بالین سنگ را
4 از خیال یار، دل شد کعبه حاجت مرا نقش شیرین در نظرها ساخت شیرین سنگ را
1 پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا شمع کافوری است بیداری شبستان مرا
2 بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را می توان کردن رفو چاک گریبان مرا
3 دیده شیران نیستان را دعای جوشن است نیست پروایی ز اشک گرم مژگان مرا
4 دامن پاکان ندارد احتیاج شستشو اشک شبنم دیده شورست بستان مرا
1 سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق جان شیرین بهر جوی شیر می باید مرا
2 از نوازش بیشتر می بالم از ریزش به خود جنبش گهواره بیش از شیر می باید مرا
3 نیست میدان دل پر وحشت من شهر را وادیی هموار چون نخجیر می باید مرا
4 پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است خضر تردستی پی تعمیر می باید مرا
1 نیست از درد غریبی چون گهر پروا مرا بستر از گرد یتیمی بود در دریا مرا
2 طره زنجیرم از ریحان بود شاداب تر می چکد آب حیات از ظلمت سودا مرا
3 وحشت من از سبکروحان گرانی می کشد هست بر دل کوه قاف از صحبت عنقا مرا
4 یک سر مو نیست از تیغ زبان اندیشه ام می کند زخم نمایان چون قلم گویا مرا
1 تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا
2 در جهان پاکبازی فقر هم دام بلاست مهره در ششدر ز نقش بوریا باشد مرا
3 فکر آب و دانه در کنج قفس بی حاصل است زیر چرخ اندیشه روزی چرا باشد مرا
4 تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا
1 ساقی محجوب می باید شراب عشق را آتش هموار می باید کباب عشق را
2 در حریم ما ندارد شمع بی فانوس راه شاهد بی پرده می سوزد حجاب عشق را
3 تیشه ای در کار هستی می کنم چون کوهکن چند دارم در پس کوه آفتاب عشق را
4 عالمی را آه دردآلود من دیوانه کرد هیچ کافر نشنود بوی کباب عشق را!
1 داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا دامن خورشید ازین روزن به دست آمد مرا
2 دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از انتظار تا ز یوسف بوی پیراهن به دست آمد مرا
3 مشرق بینش به آسانی نگشتم همچو شمع سوختم تا دیده روشن به دست آمد مرا
4 وحشت آباد جهان شد جنت در بسته ام تا ز عزلت گوشه مأمن به دست آمد مرا
1 کو می گرمی که در جوش آورد خون مرا؟ چون شفق سازد فلک پرواز گلگون مرا
2 از محک افزون شود قدر زر کامل عیار سرکشی از سنگ طفلان نیست مجنون مرا
3 پخته شد از گوشه عزلت شراب نارسم خم برون آورد از خامی فلاطون مرا
4 معنی نازک نباشد ایمن از عین الکمال نیل چشم زخم باشد لفظ، مضمون مرا