نیست از دشمن محابا یک سر از صائب تبریزی غزل 168
1. نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا
کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا
1. نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا
کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا
1. مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
1. سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا
خضر نتواند به آب زندگی راندن مرا
1. یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ چشم خورشید قیامت کن مرا
1. ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
حلقه بیرون این دنیای باطل کن مرا
1. در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا
شست یاد کوثر از دل آن لب میگون مرا
1. کو می گرمی که در جوش آورد خون مرا؟
چون شفق سازد فلک پرواز گلگون مرا
1. نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا
ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا
1. خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا
بالش پر می شود سنگی که شد بالین مرا
1. شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا
از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا
1. چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا
می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا