نیست ممکن بر گرفتن دیده از صائب تبریزی غزل 156
1. نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا
1. نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا
1. شد گرفتاری فزون در روزگار خط مرا
خاک دامنگیر شد آخر غبار خط مرا
1. از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا
خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا
1. می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
1. کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟
بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا
1. نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا
آب باریک قناعت می کند خرم مرا
1. چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا
خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا
1. پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا
شمع کافوری است بیداری شبستان مرا
1. چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا
کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا
1. برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا
1. پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
1. می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا
خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟