سخن عشق محال است مکرر از صائب تبریزی غزل 3257
1. سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد
1. سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد
1. حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد
به نسیمی ورق لاله و گل برگردد
1. هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد
رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد
1. نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
چون ز خاصیت خود مهر گیا برگردد
1. چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد
از نظر ناشده چون نور نظر برگردد
1. که گمان داشت ز خط حسن تو زایل گردد؟
فرد خورشید که می گفت که باطل گردد گردد؟
1. که گمان داشت ز خط حسن تو زایل گردد؟
فرد خورشید که می گفت که باطل گردد؟
1. در واکرده، در بسته ز دربان گردد
دولت از خانه در بسته گریزان گردد
1. خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد
زلف شب در نظرش سنبل و ریحان گردد
1. دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟
این نه ابری است که از باد پریشان گردد
1. چشم شوخ تو چو بر همزن مژگان گردد
دو جهان فتنه به هم دست و گریبان گردد
1. نخل قد تو به باغی که خرامان گردد
سرو در زیر پر فاخته پنهان گردد