حواس کم خرد را نفس جاهل از صائب تبریزی غزل 3234
1. حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرماید
سلاح بیجگر را خصم پردل کار فرماید
1. حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرماید
سلاح بیجگر را خصم پردل کار فرماید
1. مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید
فغان کاین بی بصیرت در حرم محراب می جوید
1. به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید
به شبنم رنگ خون از لاله خونین کفن شوید
1. غبار کلفت از دل ساغر سرشار می شوید
که گرد راه سیل از خود به دریا بار می شوید
1. زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید
که سبزی را می گلرنگ از مینا نمی شوید
1. صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید
زبیم چشم، روی طفل خود مادر نمی شوید
1. که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟
که حرف مرگ بر بالین این بیمار می گوید؟
1. دل سودازده در طره دلدار افتاد
گل بچینید که دیوانه به بازار افتاد
1. هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد
دو جهان یکقلم از طاق دل او افتاد
1. عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد
1. آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد
لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد
1. هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد
همت از مردم کوتاه نظر می طلبد