ز آهم نم به چشم چرخ بداختر از صائب تبریزی غزل 3210
1. ز آهم نم به چشم چرخ بداختر نمیآید
به دود تلخ، اشک از دیده مجمر نمیآید
1. ز آهم نم به چشم چرخ بداختر نمیآید
به دود تلخ، اشک از دیده مجمر نمیآید
1. ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید
رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید
1. مصفا تا نمیگردد، ز تن جان برنمیآید
نگردد پاک تا یوسف، ز زندان برنمیآید
1. خیال او به تدبیر از دل من برنمیآید
که هرگز خارخار از دل به سوزن برنمیآید
1. زدل کاری که آید از لب خندان نمی آید
گشاد تیر از سوفار چون پیکان نمی آید
1. ز انجم نور مه در دیده روزن نمیآید
ز چندین چشم، کار یک دل روشن نمیآید
1. به کار سینهصافان دیده روشن نمیآید
که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
1. زمن راز دل صدچاک پوشیدن نمی آید
زبوی گل، نفس در سینه دزدیدن نمی آید
1. به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید
که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید
1. زدست خواجه از ابرام زر بیرون نمی آید
ازین رگ خون به زخم نیشتر بیرون نمی آید
1. تمنا از دل اهل هوس بیرون نمیآید
که خامی از شراب نیمرس بیرون نمیآید
1. تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید
که حرص شهد از جان مگس بیرون نمی آید