حباب و موج را هر کس که از از صائب تبریزی غزل 3174
1. حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند
زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بیند؟
1. حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند
زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بیند؟
1. رخ بهبود کار خویش آن غافل چسان بیند؟
که بردارد زیوسف چشم و راه کاروان بیند
1. همین سرگشتگی چشم حریص از مال می بیند
چه آسایش زخرمن دیده غربال می بیند؟
1. کسی کز عقل وحشی شد چون مجنون بد نمی بیند
زخود رم کرده آزاری زدام و دد نمی بیند
1. زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند
که بلبل مست چون شد از در و دیوار گل چیند
1. زسنگ کودکان از پا دل دیوانه ننشیند
به حرف سخت از جوش خود این میخانه ننشیند
1. زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود
مبر در پیش هر بی آبرو زنهار آب خود
1. تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود
که پیران می کنند از قامت خم حلقه نام خود
1. کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود
1. به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید
1. به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید
درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید
1. نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید
چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟