به مستی بی طلب بوس از دهان از صائب تبریزی غزل 3055
1. به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از بار می ریزد
1. به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از بار می ریزد
1. مسلسل حرف از آن مژگان خوش تقریر میریزد
سخن زین خامه فولاد چون زنجیر میریزد
1. کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟
که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد
1. غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد
زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد
1. زیاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد
دل این شیشه نازک زنام سنگ می ریزد
1. اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد
زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد
1. به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد
که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد
1. هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد
پی بیرون شد از دریای غم کشتی مهیا شد
1. زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد
گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد
1. فروغ حسن یار از چهره گلزار پیدا شد
درین گلزار آخر یک گل بی خار پیدا شد
1. زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد
1. اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد
چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد