زسوز دل مرا از چشم گریان از صائب تبریزی غزل 3044
1. زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد
ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد
1. زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد
ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد
1. مرا اسباب عشرت از دل دیوانه میخیزد
شراب و مطرب و معشوق من از خانه میخیزد
1. دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد
قیامت گر به بالینش رسد بر پا نمی خیزد
1. زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد
به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد
1. غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد
به شستن از گهر گرد یتیمی بر نمی خیزد
1. که می نالد که آه از جان شیدا برنمی خیزد؟
که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟
1. سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد
چو داغ لاله دود از روزن ما برنمی خیزد
1. تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده
که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد
1. به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد
به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد
1. ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد
خس و خاشاک در جیب و گریبان سمن ریزد
1. گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد
به خرمن گل به جیب و دامن اغیار می ریزد