برای رزق من گردون عبث از صائب تبریزی غزل 3008
1. برای رزق من گردون عبث تدبیر می سازد
که دل خوردن مرا از زندگانی سیر می سازد
1. برای رزق من گردون عبث تدبیر می سازد
که دل خوردن مرا از زندگانی سیر می سازد
1. دل خام مرا رخسار آتشناک میسازد
که عود خام را آتش ز هستی پاک میسازد
1. غم من عالم بیدرد را غمخواره می سازد
مسیحا را علاج درد من بیچاره می سازد
1. زشکر خنده لعل او روان را تازه می سازد
می گلرنگ وقت صبح جان را تازه می سازد
1. لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد
شراب صبح جان می پرستان تازه می سازد
1. فرنگیطلعتی کز دین مرا بیگانه میسازد
اگر در کعبه رو میآورد بتخانه میسازد
1. به داغی عشق کار مردم دیوانه میسازد
خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه میسازد
1. خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد
کدورت صبح شنبه را شب آدینه می سازد
1. سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمیسازد
شراب تند ما با شیشه و ساغر نمیسازد
1. زشوق عالم بالا روان با تن نمی سازد
به پای کاروانی بوی پیراهن نمی سازد
1. دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد
شراب آتشین با کاسه چوبین نمی سازد
1. مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد
که از لرزیدن من آسمانها چون زمین لرزد