زچشم بد خدا آن پاک دامن از صائب تبریزی غزل 2937
1. زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد
که این پروانه گستاخ در فانوس ره دارد
1. زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد
که این پروانه گستاخ در فانوس ره دارد
1. چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد؟
کجا مرجان به زور پنجه دریا را نگه دارد؟
1. دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟
چسان مشت خسی این برق جولان را نگه دارد؟
1. گریبان دلم را نعره مستانه ای دارد
سر زنجیر این دیوانه را دیوانه ای دارد
1. دلی کز زلف او شیرازه جمعیتی دارد
شبش خوش باد کز دوران کمند وحدتی دارد
1. دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد
سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد
1. دل بی طالع ما دلربای غافلی دارد
وگرنه بلبل از هر غنچه ای روی دلی دارد
1. مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد
ترا تمکین و ناز از صحبت من دور می دارد
1. چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟
چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟
1. چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟
زکبک مست کی اندیشه ای شهباز می دارد؟
1. لب نانی که از دامان سایل باز می دارد
توانگر کشتی خود را زساحل باز می دارد