زمژگان که ناخن در فضای از صائب تبریزی غزل 2901
1. زمژگان که ناخن در فضای سینه می بارد؟
که خون چون نافه ام از خرقه پشمینه می بارد
1. زمژگان که ناخن در فضای سینه می بارد؟
که خون چون نافه ام از خرقه پشمینه می بارد
1. کسی تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد
که چون آیینه از جوهر زره زیرقبا دارد
1. مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد
چه غم دارد زخار آن کس که آتش زیر پا دارد؟
1. کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟
که آن گل خار در پیراهن از نشو و نما دارد
1. توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد
به قدر فلس، زیر پوست ماهی خارها دارد
1. از ان سرو از درختان سرفرازی بیشتر دارد
که با دست تهی صد بینوا را زیر پا دارد
1. مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد
که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد
1. خوشا چشمی که بر روی عرقناکی نظر دارد
خوشا ابری که آب از چشمه خورشید بردارد
1. اگرچه نطق در هر نکته صد تنگ شکر دارد
ولی شهد خموشی در نظر شان دگر دارد
1. اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد
میان بهله دار ترک ما دست دگر دارد
1. مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد
اگرچه بیشتر آیینه زنگ از آب بردارد
1. دل عاشق کی از زلف معنبر دست بردارد؟
کجا مظلوم از دامان محشر دست بردارد؟