نه از رحم است اگر نخجیر از صائب تبریزی غزل 2877
1. نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد
به خون من زبان خنجر قاتل نمی گردد
1. نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد
به خون من زبان خنجر قاتل نمی گردد
1. به الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد
اگر صد سال اندامش دهی آدم نمی گردد
1. شود خرج زمین هر سر که سودایی نمی گردد
نشیند در گل آن کشتی که دریایی نمی گردد
1. به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد
چو صیادی که صید کشتنی را دست و پا بندد
1. بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد
کدامین آشنا دیدی که در بر آشنا بندد؟
1. چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد
زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد
1. چمنپیرا نه گل را دسته در گلزار میبندد
که گل در روزگار حسن او زنار میبندد
1. دل سرگشته ما چرخ را بر کار میبندد
کمر در خدمت این نقطه نه پرگار میبندد
1. کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟
که می آیینه بر پیشانی پیمانه می بندد
1. زحسن شوخ طرفی دیده های تر نمی بندد
درین دریا زشورش در صدف گوهر نمی بندد
1. نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد
1. عجب دارم که یار این نابسامان را به یاد آرد
چه افتاده است کس خواب پریشان را به یاد آرد؟