خط مشکین او سودای عنبر از صائب تبریزی غزل 2889
1. خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد
نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد
1. خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد
نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد
1. تو چون نوخط شوی طاوس جنت پر برون آرد
تو چون بر هم زنی لب، بال و پر کوثر برون آرد
1. زگردون عاقبت جان مصفا سر برون آرد
که می چون صاف شد در خم زمینا سر برون آرد
1. گه از خم، گه زساغر، گه زمینا سر برون آرد
شراب عشق هر ساعت سر از یک جا برون آرد
1. چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد
از این آتش به جای دود ریحان سر برون آرد
1. خردکی رخت بتواند زموج می برون آرد؟
سر از بحری به این شورش حبابی کی برون آرد؟
1. سر منصور بار آن تیغ بیزنهار میآرد
نهالی را که خون آبش بود سربار میآرد
1. تماشای بتان از چشم خون بسیار میآرد
نگاه گرم آخر آه آتشبار میآرد
1. زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد
که صیقل از دل آیینه جوهر بر نمی آرد
1. زدام عشق عاشق را سفر بیرون نمی آرد
زدریا ماهیان را بال و پر بیرون نمی آرد
1. قبول خاطر از نظاره منظور می بارد
به دل نزدیکی از روی نگاه دور می بارد
1. سخن از لب فزون زان چشم چون بادام می بارد
حیا بیش از عرق زان چهره گلفام می بارد