سرشک تلخ من در گنبد خضرا از صائب تبریزی غزل 2806
1. سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمیگنجد
که می پرزور چون افتاد در مینا نمیگنجد
1. سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمیگنجد
که می پرزور چون افتاد در مینا نمیگنجد
1. کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟
به تحقیق خبر تا چند در هر بیخبر پیچد؟
1. دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد
که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد
1. خط از بیباکی آن حسن عالمگیر می پیچد
که جوهر بر خود از خونریزی شمشیر می پیچد
1. ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد
زمین از سایه ام چون آسمان بر خویش می پیچد
1. شکر لعل لبش در تلخی دشنام میپیچد
ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام میپیچد
1. مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد
که از بی روزنیها دود در کاشانه می پیچد
1. خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد
کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد
1. دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد
که مار از امتداد روزگاران اژدها گردد
1. به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟
من و بحری که از یک موجش این نه آسیا گردد
1. بهار از روی گلرنگ تو با برگ و نوا گردد
تو چون در جلوه آیی شاخ گل دست دعا گردد
1. زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد
کف افسوس می گردد صدف چون بی گهر گردد