برگرفتی پرده از رخ گلستان از صائب تبریزی غزل 2746
1. برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید
آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید
1. برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید
آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید
1. یوسف زندانی ما راحت از دنیا ندید
از عزیزان هیچ کس خوابی برای ما ندید
1. ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید
سینه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسید
1. باده منصور در جام و سبوی من رسید
صاف شد این سیل خونین تا به جوی من رسید
1. دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید
داد جان این صید بسمل تابه حیرانی رسید
1. وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید
1. وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
در سواد اعظم چشم غزالان واکشید
1. مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید
طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید
1. پای در دامان تسلیم و رضا باید کشید
اطلس افلاک را در زیر پا باید کشید
1. شوخی میخانه از محراب می باید کشید
از سراب خشک، ناز آب می باید کشید
1. در سر پل باده چون سیلاب می باید کشید
می به کشتی در کنار آب می باید کشید
1. خواری از اغیار بهر یار می باید کشید
ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید