دل ز پهلوی جنون داد فراغت از صائب تبریزی غزل 2735
1. دل ز پهلوی جنون داد فراغت می دهد
عالمی را مایه از سنگ ملامت می دهد
1. دل ز پهلوی جنون داد فراغت می دهد
عالمی را مایه از سنگ ملامت می دهد
1. بی غرض چون شد سخن تأثیر دیگر می دهد
آب روشن را صدف تشریف گوهر می دهد
1. غنچهٔ این باغ بوی پارهٔ دل میدهد
شاخ گل یادی ز دست و تیغ قاتل میدهد
1. شاخ گل از دست و چوگان تو یادم می دهد
غنچه از گوی گریبان تو یادم می دهد
1. گر دو روزی خاکمال آن گلعذارم می دهد
توتیای دیده از خط غبارم می دهد
1. عارفان را نکهت سیب ذقن جان میدهد
طفل مشرب جان برای نارپستان میدهد
1. راز ما را ناله شبگیر بیرون می دهد
شورش دیوانه را زنجیر بیرون می دهد
1. چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد
غمزه او تیغ بیباکی به ابرو می دهد
1. صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد
صبحدم بر صدق این معنی گواهی می دهد
1. چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد
غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد
1. خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید
از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید