اضطراب دل ز چشم روشن افزون از صائب تبریزی غزل 2723
1. اضطراب دل ز چشم روشن افزون می شود
داغ مرغ بسته پر از روزن افزون می شود
1. اضطراب دل ز چشم روشن افزون می شود
داغ مرغ بسته پر از روزن افزون می شود
1. آب و رنگ حسن بیش از خانه زین می شود
در نگین دان دانه یاقوت رنگین می شود
1. بی کمندانداز چین آن زلف مشکین می شود
این کمند ازشوخ چشمی خود بخود چین می شود
1. نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟
اژدها فرعون را در کف عصا کی می شود؟
1. یک دل روشن نگهبان جهانی میشود
عصمت یوسف حصار کاروانی میشود
1. مخزن گوهر صدف از ته گزینی می شود
کف سبک در بحر از بالانشینی می شود
1. دیده روشن از فروغ آشنایی می شود
رزق چشم است آنچه صرف روشنایی می شود
1. زیر تیغ از جبهه چین مردان می باید گشود
بر رخ مهمان در کاشانه می باید گشود
1. عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود
وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود
1. گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانی نمود
مهر بر لب زن دلی گرباز نتوانی نمود
1. جذبه توفیق هرکس را دل بینا دهد
هر دو عالم را طلاق اول به پشت پا دهد
1. کی به عاشق بوسه آن لعل لب میگون دهد؟
نیست ممکن گوهر شاداب نم بیرون دهد