جان بیمغزان به خاک تیره از صائب تبریزی غزل 2699
1. جان بیمغزان به خاک تیره واصل میشود
کاروان کف بیابان مرگ ساحل میشود
1. جان بیمغزان به خاک تیره واصل میشود
کاروان کف بیابان مرگ ساحل میشود
1. دل به تن یکرنگ چون گردید باطل میشود
گوهر از گرد کسادی مهره گل میشود
1. دل خراب از خندهٔ پنهان آن گل میشود
سنگ این مینای خالی پرتو مل میشود
1. گلشن حسن از بهار عشق خرم میشود
اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم میشود
1. میشود عارف خجل نادان چو ملزم میشود
میکشد ناموس عالم هرکه آدم میشود
1. هر چه در دل نقش بندد آدمی آن می شود
خاک مجنون زود بازیگاه طفلان می شود
1. از گلستانی که بلبل روی گردان می شود
شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود
1. هستی ظاهر حجاب قرب یزدان می شود
ذره اینجا پرده خورشید تابان می شود
1. جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود
چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود
1. زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود
چون شود سی پاره قرآن ختم آسان می شود
1. گر ز ریحان خواب بیدردان به سامان می شود
خواب من آشفته زان خط چو ریحان می شود؟
1. عاقبت کار نظربازان به سامان می شود
گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود