حرف زن تا بر لب عیسی نفس از صائب تبریزی غزل 2675
1. حرف زن تا بر لب عیسی نفس سوزن شود
روی بنما تا سواد طوطیان روشن شود
1. حرف زن تا بر لب عیسی نفس سوزن شود
روی بنما تا سواد طوطیان روشن شود
1. خاک نتواند حجاب دیده روشن شود
دیده روشن چراغی نیست بی روغن شود
1. چند قرب یار از غفلت حجاب من شود؟
آب دریا پرده چشم حباب من شود
1. از حریصان تشنه چشمی حرص را افزون شود
خاک هیهات است سیر از طعمه قارون شود
1. حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟
سنگ راه سیل بی زنهار منزل کی شود؟
1. یار ما از کشتن عشاق درهم کی شود؟
آنچنان باغ و بهاری نخل ماتم کی شود؟
1. تا نگردد محو انجم مهر تابان کی شود؟
تا نریزد اشک گردون صبح خندان کی شود؟
1. عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود
1. با وجود مرگ، کی هستی گوارا میشود؟
تلخی ماتم کجا شیرین به حلوا میشود
1. دل به دشمن چون ملایم شد مصفا میشود
سنگ با آتش چو نرمی کرد مینا میشود
1. خانهای کز نور حسن او مصفا میشود
حلقه بیرون در محو تماشا میشود
1. هرکه میگردد ز اهل ذکر، دانا میشود
خاک چون تسبیح شد بینا و گویا میشود