هر دلی را طره جانان نمی از صائب تبریزی غزل 2639
1. هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود
1. هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود
1. حسرت اوقات غفلت چون زدل بیرون رود؟
داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟
1. صورت شیرین اگر از لوح خارا میرود
از دل سنگین ما نقش تمنا میرود
1. کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا میرود؟
آنچه از مژگان تر بر چهرهٔ ما میرود
1. چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود
همچو سیل از پیش، پای کوه طاقت می رود
1. می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود
می برد نام شراب ناب و از خود می رود
1. مفلس از بزم شراب ما توانگر میرود
ابر اینجا تا کمر در آب گوهر میرود
1. از نظر یک دم که آن شکل و شمایل میرود
حاصل دریا و کان از دیده و دل میرود
1. چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود
چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود
1. در چمن چون حرف آن بالای موزون میرود
سرو چون دزدان ز راه آب بیرون میرود
1. در بیابان خار اگر در پای مجنون میرود
جوی خون از دیده لیلی به هامون میرود
1. دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود
تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود