خنده سوفار با دلگیری از صائب تبریزی غزل 2628
1. خنده سوفار با دلگیری پیکان بود
نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود
1. خنده سوفار با دلگیری پیکان بود
نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود
1. پایه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟
علم موزون کم چرا از علم ناموزون بود؟
1. شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود
آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود
1. دوش بر من سایه آن سرو روان افکنده بود
شاخ گل دستی به دوش باغبان افکنده بود
1. شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود
تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود
1. مطرب از خود داشت جوش سینه گلهای باغ
ناله بلبل درین بستانسرا بیگانه بود
1. روح را در تنگنای جسم کی شادی بود؟
مرغ دام افتاده را شادی در آزادی بود
1. اهل دل را خواب تلخ مرگ بیداری بود
شب زشکر خواب ما را خط بیزاری بود
1. چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟
آرزو در سینه من چند زندانی بود؟
1. یاد ایامی که گلچین در گلستانت نبود
بوالهوس را دست بر سیب زنخدانت نبود
1. پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود
چشم دریا در خمار شبنم گوهر نبود