در گذر از گفتگو تا ساغر از صائب تبریزی غزل 2604
1. در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند
1. در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند
1. کی به ارباب تجرد مال دنیا می دهند؟
آب از سرچشمه سوزن به عیسی می دهند
1. گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند
1. داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند
از خجالت لاله ها بر کوه پا بالا نهند
1. منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند
تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند
1. اهل همت خرده خود پیش درویشان نهند
مایه داران مروت گنج در ویران نهند
1. بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود
چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود
1. دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود
دست چون شد از طمع کوته ید بیضا بود
1. رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود
فارغ از چین جبین موجه دریا بود
1. آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود
روی ما دایم طرف با سیلی استاد بود
1. ای خط بیرحم ازان عارض دمیدن زود بود
آن گل نشکفته را نادیده چیدن زود بود
1. از سعادت در دماغش بیضه پندار بود
مغز مغرور هما را استخوان در کار بود