محو شد نور خرد تا شد مرا از صائب تبریزی غزل 2580
1. محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند
1. محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند
1. آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند
1. برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند؟
1. خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند
از جگرگاه بدخشان شور می گردد بلند
1. حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند
این شب کوتاه از افسانه ما شد بلند
1. نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟
کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟
1. گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند
چون دعا با دست خالی دستگیر عالمند
1. هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند
خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند
1. خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند
در حقیقت دست رد بر زاد عقبی می زنند
1. با کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنند
آه ازین دزدان که ره را با سلاسل می زنند
1. هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند
هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند
1. با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند
تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند