هرکه آن لبهای میگون از صائب تبریزی غزل 2544
1. هرکه آن لبهای میگون را تماشا میکند
چشم میپوشد ز حیرانی دهن وا میکند
1. هرکه آن لبهای میگون را تماشا میکند
چشم میپوشد ز حیرانی دهن وا میکند
1. عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند
1. دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند
شست چون صاف است پیکان جانی خود وا می کند
1. سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
1. آن که از اوضاع خود دایم شکایت میکند
خاطر دشمن فزون از خود رعایت میکند
1. مست ناز من ز ساغر تا لبی تر میکند
از لب میگون دو چندان می به ساغر میکند
1. تشنه جانان را کجا سیراب ساغر میکند؟
ریگ در یک آب خوردن بحر را بر میکند
1. سیرچشمی تنگدستان را توانگر میکند
موم را این بحر گوهرخیز عنبر میکند
1. محو جانان خویش را جانان تصور می کند
قطره خود را بحر بی پایان تصور می کند
1. خال موزونت سویدا را زدل حک می کند
مردمک را در نظرها نقطه شک می کند
1. گر چنین آن چشم جادو رخنه در دل میکند
از دلم هر رخنهای را چاه بابل میکند
1. شوق را آتش عنان دوری منزل میکند
راهرو را منزل نزدیک کاهل میکند