جلوه ای سرکن که خون از از صائب تبریزی غزل 2521
1. جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند
1. جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند
1. هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند
هفتخوان چرخ را چون آه یک منزل کند
1. باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند
آب شیرین گر زمین شور را قابل کند
1. خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند
زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند
1. آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
شور اشک من نمک در دیده انجم کند
1. تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟
عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند
1. نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند
آفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟
1. مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کند
هر قدر کز خویش افتم دور آوازم کند
1. صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند
کوه را برق تجلی آتشین جولان کند
1. دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند
پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند
1. زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند
شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند