هر که بر دار فنا مردانه از صائب تبریزی غزل 2497
1. هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند
1. هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند
1. در دل شب هر که جامی از می احمر زند
صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند
1. ناله ممکن نیست از دلهای پرخون سرزند
چون شود لبریز جام، از وی صدا چون سرزند
1. جام خالی غوطه در خُم بیمحابا میزند
ابر چون بیآب شد بر قلب دریا میزند
1. نه همین بر قلب ایمان یا دل ما میزند
دزد خال او شبی خود را به صد جا میزند
1. در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند
باغبان در سایه گل خواب راحت می زند
1. با دهان خشک هرکس خندهٔ تر میزند
ساغر تبخالهاش پهلو به کوثر میزند
1. هرکه دامن بر میان در چیدن گل میزند
آستین بر شعله آواز بلبل میزند
1. با لب خاموش هر کس غوطه در خون می زند
بوسه چون ساغر بر آن لبهای میگون می زند
1. چون ز تاب می رخت بر لاله پهلو میزند
غنچه در پیش گل روی تو زانو میزند
1. شانه چون بر زلف خود آن عنبرینمو میزند
در بیابان داغهای لاله را بو میزند
1. دامن آنها کز گرانجانان دنیا میکشند
بار کوه قاف آسان همچو عنقا میکشند