بهر قطع گفتگو تیغ زبانت از صائب تبریزی غزل 2473
1. بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند
تو گمان داری که از بهر بیانت داده اند
1. بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند
تو گمان داری که از بهر بیانت داده اند
1. ناله ای گیراتر از چنگ عقابم داده اند
گریه ای سوزانتر از اشک کبابم داده اند
1. عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند
ساغر لبریز و دست رعشه دارم داده اند
1. منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند
جان آگاه و زبان نکته سازم داده اند
1. ساده لوحانی که درد خود به درمان داده اند
دامن یوسف زدست از مکر اخوان داده اند
1. از سپهر نیلگون خاکستر ما کرده اند
نه فلک را پرده دار اخگر ما کرده اند
1. حُسن را پوشیده در خط چون عنبر کردهاند
چشمه آیینه را خسپوش جوهر کردهاند
1. خندهات را چاشنی از شیر و شکّر کردهاند
پستهات را خوشنمک از شور محشر کردهاند
1. گوشهگیرانی که رو در خلوت دل کردهاند
رشته جان را خلاص از مهره گِل کردهاند
1. خشم را روشندلان در حِلم پنهان کردهاند
آتش سوزنده را بر خود گلستان کردهاند
1. گلرخان از خون ما رخساره گلگون کردهاند
صد جگر افشرده تا یک جام پرخون کردهاند
1. وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند
مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده اند