تا به خط از زلف کار دل فتاد از صائب تبریزی غزل 2426
1. تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد
راهرو آسوده گردد راه چون پیموده شد
1. تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد
راهرو آسوده گردد راه چون پیموده شد
1. خط عیان شد تا بساط زلف او برچیده شد
فتنه ها بیدار گردد چون علم خوابیده شد
1. بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد
جوهر تیغ زبانم موی آتش دیده شد
1. دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد
از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد
1. از وصال یار داغ حسرت من تازه شد
همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد
1. هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد
1. آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد
هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد
1. از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد
1. درد من خاطرنشان یار بیپروا نشد
خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
1. ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد
دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد
1. از تماشایی صفای روی جانان کم نشد
عالمی گل چید و برگی زین گلستان کم نشد