دل ز پیکان در تن من بیضه از صائب تبریزی غزل 2414
1. دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد
این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد
1. دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد
این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد
1. تا تو رفتی عالم روشن به چشمم تار شد
باده بی غش به جامم شربت بیمار شد
1. بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد
خار در پیراهن آتش گل بی خار شد
1. از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد
از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد
1. جذبه شوق تو هر کس را گریبان گیر شد
هر سر مو بر تنش در قطع ره شمشیر شد
1. حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد
رفته رفته آخر حسنش به از آغاز شد
1. یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
چرخ گو ناسازشو چون صحبت ما ساز شد
1. از خط شبرنگ حسن یار عالمسوز شد
در ته خاکستر این اخگر جهان افروز شد
1. بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد
1. از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد
آن دل چون سنگ آخر بیضه اسلام شد
1. تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد
موجه بیتابی من لنگر آرام شد
1. جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟