می برون زان چهره شاداب از صائب تبریزی غزل 2390
1. می برون زان چهره شاداب گل می آورد
از زمین پاک بیرون آب گل می آورد
1. می برون زان چهره شاداب گل می آورد
از زمین پاک بیرون آب گل می آورد
1. از سر من مغز را سودا برون می آورد
زور این می پنبه از مینا برون می آورد
1. هر که دل زان پنجه مژگان برون می آورد
جوهر از شمشیر هم آسان برون می آورد
1. خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد
مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد
1. لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد
آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد
1. یار ما در پرده شب باده تنها می خورد
سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد
1. شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد
حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد
1. چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد
عشق را سر رشته تدبیر بر هم می خورد
1. خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد
این سزای آن که روی دست اخوان می خورد
1. این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
تیغ دایم آب در جو دارد و خون می خورد
1. خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد
آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
1. گر به ظاهر جسم را روشن گهر می پرورد
بر امید کاستن همچون قمر می پرورد