یاد باد آن بی حقیقت را از صائب تبریزی غزل 2378
1. یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد
بر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکرد
1. یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد
بر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکرد
1. چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد
تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد
1. عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
از خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکرد
1. آه سردی ناتوانان را به فریاد آورد
باد چون شیر این نیستان را به فریاد آورد
1. کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد
ریگ را چون سبحه، ذکر او به گفتار آورد
1. مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد
1. می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد
ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد
1. عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد
از شکرخند سلیمان روزی مور آورد
1. دیده چون تاب صفای آن بناگوش آورد؟
شبنمی چون خرمن گل را در آغوش آورد؟
1. زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد
لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد
1. عیبجو چندان که عیب از ما به در میآورد
غیرت ما زور بر کسب هنر میآورد
1. عیبجو چندان که عیب از ما به در میآورد
غیرت ما زور بر کسب هنر میآورد