جان مشتاقان زکوی دلستان از صائب تبریزی غزل 2342
1. جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟
کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟
1. جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟
کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟
1. لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد
در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد
1. خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد
نقش، کم آب از عقیق ناب نتوانست کرد
1. چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد
1. چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد
این دخان چشم مرا نمناک نتوانست کرد
1. در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
1. چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد
این کتان را پاره از هم ماه نتوانست کرد
1. عشق را پنهان دل دیوانه نتوانست کرد
گنج را پوشیده این ویرانه نتوانست کرد
1. تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد
1. آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد
کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟
1. مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد
سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد
1. کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد