عشق اول ناتوانان را به از صائب تبریزی غزل 2330
1. عشق اول ناتوانان را به منزل می برد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد
1. عشق اول ناتوانان را به منزل می برد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد
1. از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم میبرد
1. شام ازان زلف سیه سنبل به دامن می برد
صبح از ان چاک گریبان گل به دامن می برد
1. چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
نبض من از برق دست از بیقراری می برد
1. وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد
1. از شکست من دم تیغ تغافل میپرد
رنگ سیلاب از ثبات پای این پل میپرد
1. چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد
در پی آزار زخم چشم سوزن می پرد
1. می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد
در فرنگ این ظلم و این بیداد حاشا بگذرد!
1. بر جهان هر کس که از روی تأمل بگذرد
از بساط خار با دامان پر گل بگذرد
1. تا به کی در خواب سنگین روزگارم بگذرد
زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد
1. بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟
مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟
1. سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد
از غبار هستی من دامن افشان بگذرد