خرده انجم ندارد رونقی از صائب تبریزی غزل 2283
1. خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح
مهره خورشید شایسته است بر بازوی صبح
1. خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح
مهره خورشید شایسته است بر بازوی صبح
1. گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح
از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟
1. نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح
سینه ای چاک نکردیم به اندازه صبح
1. می زند موج پریزاد، صنمخانه صبح
فیض موجی است سبکسیر ز پیمانه صبح
1. خاک از خواب عدم جست ز بیداری صبح
چرخ یک تنگ شکر شد ز شکرباری صبح
1. گر به اخلاص رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
1. نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح
که صد کتاب سخن هست در جریده صبح
1. منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح
کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح
1. قسم به خط لب ساقی و دعای قدح
که آب خضر نیرزد به رونمای قدح
1. دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح
به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح
1. زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح
رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح
1. آفاق را کند به نفش مشکبار صبح
باشد بهار عنبر شبهای تار صبح